یک خداحافظی دیگر
به نام خداوند
سلام
اول بگویم که از دیدن عنوان این پست خوشحال نشوید. دوم هم بگویم این روزها از آن روزهایی است که یک احساس خفه ی روزمرگی افتاده رویم تمام قد، و نوشتن را سخت ترین کار ممکن کرده است برایم مثل تمام کارهای نکرده ی این روزهایم که همان احساس مذکور دلیلش هست.
ولی...، ولی هیچی، تنها یک لحظه ی احساسی دل آدم را قلقلک می دهد برای دست به کیبورد بردن. این روزهای آخر که می گذرد خوب است چون باید اینطور باشد که کدورت ها را پاک کند و دل ها را صمیمی تر کند با هم. هر چند ساعت یک بار، یک استاد و خداحافظی دیگر، شاید برای خیلی وقت دیگر.
دیروز اصلا قرار نبود تو این موقع مراسم فارغ التحصیلی برگزار شود و راستش اصلا قرار نبود که برگزار شود، مثل پارسال، ولی اسم این مراسم هم چپانده شد توی برگزاری یک مسابقه ای که خود آن مسابقه هم جداً اندکی بچگانه بود.
ولی بهرحال این دو برنامه ی بی برنامه مخلوطی شدند با هم که از حق نگذریم خیلی ضایع بود. ولی باز آن مراسم صحنه هایی داشت از حس دلتنگی برای همدیگر. کلیپی که ساختم و به خوبی هرچه تمام به گ... کشیده شد ولی باز چشم اندک دل نازکانی را نمناک کرد و دل اندک دل پاکانی را از من دلگیر که عکس ما را نباید استفاده می کردید. جواب می دادم: صمیمیت، تنها می خواستم در یک جمع دوستانه صمیمیت ها را نشان دهم ولی... .
امروز هم با یکی از استادهای خوب درس های اختصاصی مان خداحافظی کردیم و به قول بچه ها Goodbye Session داشتیم با کلی فوران احساسات و اشک و آه. استاد منصوری، که واقعاً دل سوز ما بود و این را می شد از سختگیری های سر کلاس و رفاقت های بیرون و کلاس فهمید.
..................
به درخواست و پیشنهاد دوستان معرفی چند کتاب خوب به زودی شاید
